مرد باراني

يلدا...

شب يلداست

ميگويند اگر در شب يلدا هر ارزويي بكني براورده ميشه

ولي خدايا

من نه ارزو ميكنم 

نه مثل خيلي ها تو را به اين شب قسمت ميدم

اما ازت يه خواهش كوچيك ميكنم

اصلا التماس ميكنم

به فرشته مرگت بگو بياد اخه ميدوني كه خيلي وقته منتظرشم

بهش بگو امشب كه خوابيدم بياد راحتم كنه ديگه هيچي نميخوام

 

[ شنبه 30 آذر 1392برچسب:, ] [ 16:36 ] [ ali ] [ ]


نميدانم ...

ميداني

گاهي فكر ميكنم

يا در اين يك مورد صبر من كم است

يا شايد از ابتدا ادم صبوري نبوده ام

ولي هميشه به اين نتيجه ميرسم

كه صبر و انتظار من

نسبت به دفعه هاي قبل كمتر نشده

حتي بيشتر هم انتظار كشيده ام

و نه ادم كم صبري بوده ام

بلكه تو خيلي مرا منتظر نگه داشته اي

اري با توام اي فرشته مرگ

 

 

 

 

[ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:, ] [ 20:26 ] [ ali ] [ ]


صدايت ميزنم...

با اين كه ميدانستم صدايم را ميشنوي ولي باز هم صدايت ميزدم

ميدانستم اگر صدايت هم نزنم ميداني كه منتظرت هستم ولي باز هم صدايت ميزدم

با تمام توان صدايت ميزدم ولي ...

تو هميشه به اين فريادهاي من بي توجه بودي

هميشه از كنارشان ساده رد شدي و فريادهايم را نشنيده گرفتي

ولي بدان من هميشه منتظرت هستم و صدايت خواهم زد

ميدانم كه خواهي امد

ولي من حالا به تو نياز دارم

من حالا به اغوشت محتاجم

بيا و مرا در اغوش گرم خود جاي بده اي

تو كه حتي بعضي از نامت هم وحشت دارند

اري با توام

 

 

اي مرگ

[ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, ] [ 16:48 ] [ ali ] [ ]


منتظرتم ...

سلام!!!

بازم مثل هميشه اومدم صدات بزنم

اما اين دفعه فرق ميكنه

دفعه هاي پيش تو تنهاييام صدات ميزدم

يا وقتي تنها ميشدم رو يه ورقه كاغذ اسمتو مينوشتم

و ازت خواهش ميكردم بياي

اما...!!!

اين دفعه فرق ميكنه

اومدم اينجا بنويسم تا همه بخونن و بدونن  كه منتظرتم

اخه چرا نمياي؟؟؟

اومدم سرت داد بزنم

بگم بيا

ديگه خسته شدم

بيا

ديگه بريدم

بيا و راحتم كن

بيا منو با خودت ببر

ميدونم به نظر خيليا براي همراه شدن با تو برام خيلي زوده

ولي من ديگه طاقت ندارم

اره با توام

اي فرشته مرگ

بيا و منو با خودت ببر كه خيلي وقته منتظرتم

[ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:44 ] [ ali ] [ ]


شايد ...

خدايا!؟

نميدانم...

شايد از ان خواسته هايي باشد كه زماني كه به ان نياز داري به ان نميرسي

و زمان بي نياز بودن از ان به ان دست پيدا ميكني

ولي من حالا نيازمندش هستم

نه در زمان پيري

نه وقتي كه انقدر در لجن فرو روم كه همان لجن مرا به ان خواسته برساند

خدايا خودت كه ميداني روز به روز بيشتر و بيشتر به ان محتاج ميشوم

پس چرا اين تنها نياز من

را به بي نيازي تبديل نميكني

چرا ؟

مگر خواسته من چيست كه بر اورده نميشود

مگر غير از يك كلمه است :

مرگ

[ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:10 ] [ ali ] [ ]


درد دلم...

اي زنده ها دور و برم را خلوت كنيد من به شما كاري ندارم

مرده ها از شما يك سوال داشتم!!!

شما را به خدا جوابم را بدهيد

چگونه صدايش زديد كه جوابتان را داد؟

چگونه؟؟؟

اگر به شما گوش ميكند

اگر صداي شما را ميشنود و به ان بي توجه نيست

بگوييد سراغ من هم بيايد

بگوييد مدت هاست كه منتظرت است

بگوييد خيلي وقت است دارد صدايت ميزند

 

اري مرگ

ان زيبا ترين هديه خدا به انسان ها را ميگويم

[ شنبه 23 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:46 ] [ ali ] [ ]


دل نوشته ...

روي دستم با تيغ خط انداختم
نميگويم به تعداد روز هايي كه رفته است
چون اصلا نبوده كه بخواهد برود
بلكه به تعداد دفعاتي كه
خواستم خودم را راحت كنم
ولي فرشته مرگ سرش جاي ديگر گرم شد

 

[ جمعه 22 آذر 1392برچسب:, ] [ 20:0 ] [ ali ] [ ]


من ان روز ها...

نوشت “قم حا ” …
همه به او خندیدند!!
گریست …
گفت به “غم ها ” یم نخندید…
که هر جور نوشته شود درد دارد!!
از ته به سر بخوان
تا منِ آن روزها را بشناسی…!!

[ جمعه 22 آذر 1392برچسب:, ] [ 17:30 ] [ ali ] [ ]


گذرگاه زمان...

در گذرگاه زمان خيمه شب بازي دهر

با همه تلخي وشيريني خود ميگذرد

عشقها ميميرند

رنگ ها رنگ دگر ميگيرند

وفقط خاطره هاست

كه چه شيرين وچه تلخ دست نخورده به جا ميماند

[ چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, ] [ 20:7 ] [ ali ] [ ]


نميدونم...

نميدونم چي بنويسم تاحالا هرچي نوشته خونده بودم و تو ذهنم مونده بودو مينوشتم اما امروز ...

.نميدونم به خاطر اينه كه بيشتر از هر روز ديگه احساس تنهايي ميكنم ....

نميدونم به خاطر اينه كه بيشتر از هر روز ديگه اي به مرگ فكر كردم ....

نميدونم به خاطر اينه كه بيشتر از هر روز ديگه اي احساس ميكنم به يكي نياز دارم تا سرمو بزارم رو شونش و گريه كنم ....

نميدونم به خاطر اينه كه بيشتر از هر روز ديگه اي احساس ميكنم يه ادم اضافي هستم...

اره شايد به خاطر هميناست كه از خدا ميخوام منو راحت كنه.......

[ دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:, ] [ 20:26 ] [ ali ] [ ]


وقتي...

                                                  وقتي براي كسي مهم باشي

                                                                ان شخص

                                             هميشه راهي براي وقت گذاشتن

                                                      براي شما خواهد يافت

                                                              نه بهانه اي

                                                              نه دروغي

                                                        نه شكستن عهدي

 

[ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:59 ] [ ali ] [ ]


من چه ميدانستم ...

ارزو ميكردم دشت سرشار از سر سبزي روياها را !

من گمان ميكردم

دوستي همچون سروي سر سبز چهار فصلش همه اراستگي است

من چه ميدانستم

هيبت با زمستان هست

من چه ميدانستم

سبزه مي پژمرد از بي ابي

سبزه يخ ميزند از سردي دي

من چه ميدانستم

دل هر كس دل نيست

قلب ها صيقلي از اهن و سنگ

قلبها بي خبر از عاطفه اند

[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:53 ] [ ali ] [ ]


زندگي ....

زندگي شايد همين باشد :

يك فريب ساده ي كوچك

ان هم از دست گرامي ترين عزيزت

من كه به باور كرده ام

زندگي بايد همين باشد!

[ شنبه 16 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:49 ] [ ali ] [ ]


عهد...

عهد كردم كه اگر بوسه دهي توبه كنم

                                كه دگر با تو ازين گونه خطاها نكنم

بوسه دادي چو برخاست لبت از لب من

                                 توبه كردم كه دگر توبه بيجا نكنم

[ چهار شنبه 13 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:28 ] [ ali ] [ ]


فاصله عاشقونه...

از راه دور تورا ميپرستم اي قبله اميد من

از راه دور به تو عشق ميورزم تا دگر اين فاصله ها  را احساس نكني

از راه دور درد دل هاي خودم را به تو ميگويم ....

و تو را در اغوش محبت هاي خودم ميفشارم

اري از همين راه دور نيز ميتوان دست در دستانم بگذاري...

وبا هم قدم بزنيم...

به خواب عاشقي ميرم تا اين رويا برايم زنده شود .....

خاطره هايمان را هميشه در ذهنم مرور ميكنم...

و هيچ گاه نميگذارم خاطره هاي لحظه ديدارمان از ذهنم دور شود .....

اين فاصله ها را با محبت و عشقم از بين ميبرم ...

و كاري ميكنم هميشه احساس كني در كنار مني ...

و اين است برايم يك خواب عاشقونه ...

خواب نگاه به چشمان هم

خواب با هم بودنمان

اري واين است يك فاصله عاشقونه....

[ سه شنبه 12 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:50 ] [ ali ] [ ]


ميداني ...

ميداني ؟

 يك وقتهايي بايد

روي يك تكه كاغذ بنويسي

تعطيل است

و بچسباني پشت شيشه افكارت

بايد به خودت استراحت بدهي

دراز بكشي

دستهايت را زير سرت بگذاري

به اسمان خيره شوي

و بي خيال سوت بزني

در دلت بخندي به تمام افكاري كه

 پشت شيشه ذهنت صف كشيده اند

ان وقت با خودت بگويي:

بگذار منتظر بمانند.

[ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:, ] [ 21:12 ] [ ali ] [ ]


پري كوچك...

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر ميگويم برايت در قفس غمگين وخسته

من چه تنها وغريبم بي تو در درياي اين هستي

ساحلم شو غرق گشتم بي تو در درياي هستي

[ شنبه 9 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:45 ] [ ali ] [ ]


زندگي....

زندگي

چون قفس است

قفسي تنگ

پر از تنهايي

و چه خوب است

لحظه غفلت ان زندانبان

بعد از ان هم

پرواز...

[ شنبه 9 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:38 ] [ ali ] [ ]


يادت هست...

يادت هست ان روز هاي بهاري را شاخه اي گل سرخ برايت هديه اوردم

گفتم ميخواهم ان را در گوشه اي از قلبت بكارم

خواستي بگيريش ولي به ياد داري چه شد

همان وقت بادي امد

و تمام گل برگ هاي ان گل نازنين را با خود به اطراف برد

 و من نگكران از پرپر شدن گل عشقم به دنبال تك تك گلبرگ ها به اين سو و ان سو شتافتم

 و ديدي چه شد

وقتي همه انها را يافتم شاد وخوشحال به سوي تو امدم        ولي....

ولي هرگز تو را نيافتم

[ پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:9 ] [ ali ] [ ]


هيچ فكر نميكردم ...

هيچ فكر نميكردم

به جرم عاشقي اين گونه مجازات شوم

و ديگر كسي به سراغم نخواهد امد

قلبم شتابان ميزند

شمارش معكوس براي انفجار در سينه ام

و  من تنهايي خود را در اغوش ميكشم

تنها ماندم ...

[ دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, ] [ 21:43 ] [ ali ] [ ]


كاش ميمردم ...

من چه ساده ! و از صداقت سرشار ...!

اما...

دنيا پر از دروغ و ريا ! ومرا نيز اينگونه ميخواهد...

امروز بر سادگي خود گريستم ....و يا نه ....خنديدم!

وقتي ديدم چه راحت به اتهام ساده دلي دل ديگري را رنجاندم...

ايا گناه از من بود كه بي ريا بودم ؛...يا نه ....!

يا گناه از نگاه ديگران است كه مرا رياكار ميخواهند ...

چگونه تاب اورم اين نگاه هاي سنگين را...

ميگريزم وخود را تنها مي يابم .در تنهايي غرق سكوت ميشوم .

سكوتي سنگين كه راه فرياد را بر من ميبندد

و چه زجر اور است فريادي كه در درون سينه ام حبس شده است

 

كاش ميمردم

ديگر طاقت اين زندگي را ندارم

كاش ميشد امشب كه ميخوابم ديگر بيدار نشوم

[ یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:, ] [ 19:29 ] [ ali ] [ ]


عشق وازدواج ...

شاگردي از استادش پرسيد عشق چيست ؟

استاد جواب داد به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور

اما در هنگام عبور از گندمزار به ياد داشته باش كه

نميتواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني !

شاگرد به گندم زار رفت وپس از مدتي طولاني برگشت

استاد گفت چه اوردي؟

شاگرد با حسرت گفت هيچ هر چه جلو تر ميرفتم خوشه هاي پر پشت تر ميديدم

و به اميد پيدا كردن پر پشت ترين تا انتهاي گندم زار رفتم

استاد گفت عشق يعني همين!

شاگرد پرسيد پس ازدواج چيست؟

استاد گفت به جنگل برو و بلند ترين درخت را بياور

اما به ياد داشته باش باز هم نميتواني به عقب برگردي!

شاگرد رفت و پس از مدتي كوتاه با درختي برگشت

استاد پرسيد شاگرد چه شد

او در جواب گفت به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم انتخاب كردم

ترسيدم جلوتر بروم باز هم دست خالي برگردم

استاد گفت ازدواج هم يعني اين!

[ جمعه 1 آذر 1392برچسب:, ] [ 18:56 ] [ ali ] [ ]