مرد باراني

اگه ...

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري رد ميشي بر ميگرده و نگات ميكنه بدون براش مهمي

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي افتي بر ميگرده و با عجله مياد سمتت بدون براش عزيزي

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري ميخندي برميگرده و نگات ميكنه بدون براش قشنگي

اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري گريه ميكني برميگرده و مياد باهات اشك ميريزه بدون دوستت داره

اگه يكي رو ديدي وقتي داري با يكي ديگه حرف ميزني تركت ميكنه بدون عاشقته

اگه يكي رو ديدي وقتي داري تركش ميكني فقط سكوت ميكنه بدون ديونته

اگه يكي رو ديدي كه از نبودنت داغون شده بدون كه براش همه چي بودي

اگه يكي رو ديدي كه يه روز از نبودنت مي ناله بدون كه بودن تو ميميره

اگه يكي رو ديدي كه بعد رفتنت لباس سفيد پوشيده بدون كه بدون تو مرده

اگه يهروز ديديش كه يه گوشه افتاده و يه پارچه سفيد روش كشيدن بدون واسه خاطر تو مرده

[ پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:45 ] [ ali ] [ ]


عاشقت بودم ...

              عاشقت بودم....... يادت هست .....

            گفتم كه دوستت دارم ......گفتي كه

                 كوچكي براي دوست داشتن

                      رفتم تا بزرگ شوم

                    اما انقدر بزرگ شدم كه

                   يادم رفت عاشقت هستم

[ چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:28 ] [ ali ] [ ]


اينجا...

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازي كه ميبينم بد اهنگ است

بيا نه توشه برداريم

قدم در راه بي برگشت بگذاريم

ببينيم اسمان هر جا ايا همين رنگ است ؟

[ چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:16 ] [ ali ] [ ]


اگر من ...

اگر من بزرگ نميشدم پدر بزرگ هنوز زنده بود

اگرمن بزرگ نميشدم كودك كودكي ام هنوز در حياط بازي ميكرد

اگر من بزرگ نميشدم موهاي مادرم سفيد نميشد

اگر من بزرگ نميشدم مادر بزرگ در ايوان خانه باز ميخنديد

اگر من بزرگ نميشدم برادرم به جاي سرنوشت هم بازي ام بود

اگر من بزرگ نميشدم هنوز ميتوانستم عميق ترين خواب دنيا را ببينم

اگر من بزرگ نميشدم تنهايي معنايش همان تنها بودن در اتاقم بود

اگر من بزرگ نميشدم غروب ها برايم دلگير نبود

اگر من بزرگ نميشدم هيچ وقت نميديدمت ودلم برايت تنگ نميشد

                       اي كاش بزرگ نميشدم و هميشه كودك ميماندم

[ دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:8 ] [ ali ] [ ]


مرد...

مرد يك مرد است

دستانش از دستان يك زن زبرتر و پهنتر است

صورتش ته ريشي دارد

قلبش به وسعت دريا

جاي گريه كردن به بالكن ميرود و سيگار دود ميكند

او با همان دستان پهن و زبر تو را نوازش ميكند

با همان صورت ناصاف و نا ملايم تورا ميبوسد

و تو ارام ميشوي

انقدر او را نامرد" نخوان"

انقدر پول وثروت و ماشينش را" نسنج"

فقط به او" نخ بده" تا زمين و زمان را برايت بدوزد

فقط "با او رو راست" باش تا دنيا را به پايت بريزد

[ شنبه 25 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:46 ] [ ali ] [ ]


چشم...

اي چشم تو چشم چشم عالم همه چشم

                         من چشم نديده ام چو چشم تو به چشم

چشمم ز ميان چشم چشم تو بديد

            اين چشم چه چشميست چه چشميست چه چشم

[ جمعه 17 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:58 ] [ ali ] [ ]


مرگ...

اي ادم ها

اي كساني كه بعد از مرگ من مسئول دفن من هستيد

بدانيد كه بعد از مرگم دست هاي مرا از تابوت بيرون بگذاريد

تا همه ببينند و بدانند كه من از اين دنيا هيچ چيز با خود نبرده ام

و پارچه اي سياه بر روي صورتم بكشيد

تا همه ببينند وبدانندكه سياه بخت از دنيا رفته ام

و قطعه يخي را بر روي سينه ام بگذاريد

تا پس از مرگم به جاي يارم بر مرگ من بگريد

[ جمعه 17 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:57 ] [ ali ] [ ]


مرگ من...

نميدانم

نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد

نميخواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت

ولي بسيار مشتاقم

كه از خاك گلويم سوتكي سازد

گلويم سوتكي باشد به دست كودكي گستاخ و بازيگوش

و او يكريز و پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را اشفته واشفته تر سازد

بدين سان روح من ارام گيرد

[ جمعه 17 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:56 ] [ ali ] [ ]


دل شكسته...

كشيشي مسيحي خطاب به گروهي كه مستمع او بودند مي گفت:

                                                 زمين هفت طبقه دارد اسمان نيز هفت طبقه دارد

ولي خداوند انقدر بزرگ است

كه اين چهارده طبقه گنجايش اين كه خداوند را در خود جاي دهند ندارند .

ولي دل انسان ها ميتواند خداوند را در خود جاي دهد

پس هيچ گاه دل هچ انساني را نشكنيد

كه مانند اين است كه باعث شكستن ديوار هاي خانه خدا شده ايد

و خانه خدا را نابود كرده ايد

[ جمعه 17 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:52 ] [ ali ] [ ]


دوستت دارم...

مرا صد بار اگر از خود براني دوستت دارم

به زندان خيانت هم كشاني دوستت دارم

به پيش خلق حديس عشق نتوان گفت

درون سينه تنگم بماني يا نماني دوستت دارم

چه حاصل از خطا كردن چه سود از عشق نورزيدن

مرا لايق بداني يا نداني دوستت دارم

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:45 ] [ ali ] [ ]


دلم ...

بس كه ديوار دلم كوتاه است

هر كه از كوچه تنهايي ما ميگذرد

به هواي هوسي هم كه شده

سركي ميكشد وميگذرد

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:44 ] [ ali ] [ ]


تنهايي...

چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهاييست

ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشاييست

مرا تا اوج اگر خواهي تماشا كن تماشا كن

دروغين بودم از ديروز مرا ان روز حاشا كن

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:43 ] [ ali ] [ ]


نخ اخر مرگ...

يك نخ ارامش دود ميكنم به ياد ناارامي هايي كه از سر و كول ديروزم بالا رفته اند ...

  يك نخ تنهايي به ياد تمام دل مشغولي هايم ...

يك نخ سكوت به ياد حرفهايي كه هميشه قورت داداه هم ...

يك نخ بقض به ياد تمام اشك هاي نريخته ...

كمي زمان لطفا، به اندازه يك نخ ديگر، به اندازه قدم هاي كوتاه عقبربه ...  

                                         يك نخ بيشتر تا مرگ اين پاكت نمانده

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:40 ] [ ali ] [ ]


بي تو تنهايم...

 "خورشيد من"

از كدامين حصار تنهايي من طلوع كردي

كه اين گونه بي قرار توام

شايد از پشت شهر قصه ها

شايد از خاموش ترين شهر شب

شايد از خيالي ترين شعر هاي زندگيم

نميدانم

و مي انديشم

به اين كه چقدر

بي تو تنهايم

 

                                                                            "خورشيد من"

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:38 ] [ ali ] [ ]


نامردي..

اگه درد رو به عكس كني ميشه بازم ميشه درد

ولي اگه درمان رو به عكس كني ميشه نامرد

پس واسه دردات به هر درماني رجوع نكن

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:33 ] [ ali ] [ ]


عشق من ...

عشق من

با تو حرف ميزنم

از دياري كه اسمان شهرش جز رنگ شب رنگي به خود نبسته

همان اسماني كه شاهد ارزوهايم است

برايت مينويسم از اين لحظه هاي سرد ويخي

از ان لحظه هايي كه حس ميكنم روحم را جسمي نيست

عشق من !

من چشم به راه نشسته ام

تا كي شايد در اسمان سياه سرنوشتم

چون ستاره اي زيبا بدرخشي

[ پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:31 ] [ ali ] [ ]


قصه شقايق...

شقايق گفت با خنده :

نه بيمارم نه تبدارم اگر سرخم چنان اتش حديث ديگري دارم

گلي بودم به صحرايي

نه با اين رنگ و زيبايي

نبودم هرگز نشان عشق وشيدايي

يكي از روز ها كه زمين تبدارو سوزان بود و صحرا در عطش ميسوخت

تمام غنچه ها تشنه و من بي تاب و خشكيده تنم در اتشي ميسوخت

ز ره امد يكي خسته به پايش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود

ز انچه زير لب ميگفت شنيدم سخت شيدا بود

نميدانم چه بيماري به جان دلبرش افتاده بود اما

طبيبان گفته بودندش اگر يك شاخ گل ارد از ان نوعي كه من بودم

بگيرند ريشه اش را و بسوزانند

شود مرهم براي دلبرش ان دم شفا يابد

چنان چه با خودش ميگفت بسي كوه وبيابان را

بسي صحراي سوزان را

به دنبال گلش بوده و يك دم هم نياسوده

كه افتاد چشم او ناگه به روي من

بدون لحظه اي ترديد شتابان شد به سوي من

به اساني مرا با ريشه از خاكم جدا كرد وبه ره افتاد

و او ميرفت ومن در دست او بودم

و او هر لحظه رو به بالاها تشكر از خدا ميكرد

پس از چندي هوا چون كوره ي اتش زمين ميسوخت

و ديگر داشت در دستش تمام ريشه ام ميسوخت

به لب هايي كه تاول داشت گفت :

اما چه بايد كرد ؟

در اين صحرا كه ابي نيست به جانم هيچ تابي نيست

اگر گل ريشه اش سوزد كه واي بر من

براي دلبرم هرگز دوايي نيست

و از اين گل كه جايي نيست

خودش هم تشنه بود اما!!!

نميفهميد حالش را چنان ميرفت و من در دست او بودم

و حالا من تمام هست او بودم

دلم ميسوخت اما راه پايان كو ؟

نه حتي اب نسيمي در بيابان كو؟

و ديگر داشت در دستش تمام جان من ميسوخت

كه ناگه روي زانو هاي خود خم شد

اگر از صبر او كم شد دلش لبريز ماتم شد

كمي انديشه كرد انگه مرا در گوشه اي از ان بيابان كاشت

نشست و سينه را با سنگ خارايي ز هم بشكافت

ز هم بشكافت اما !

اه صداي قلب او گويي جهان را زير و رو ميكرد

زمين اسمان را پشت و رو ميكرد

نميدانم چه ميگويم ؟

به جاي اب خونش را به من ميداد و بر لب هاي او فرياد

بمان اي گل

كه تو تو تاج سرم هستي دواي دلبرم هستي

بمان اي گل

و من ماندم نشان

عشق و شيدايي

[ چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:29 ] [ ali ] [ ]


صبر كن

صبر كن اندكي تامل كن وبا من باش خسته ام خسته ام از بحث ها وجدل هاي روزانه

از انچه به خيال خويش نامش را زندگي گذاشته ايم

 هر روز و هر لحظه به خيال خويش نامش را زندگي گذاشته ايم

 وهر روز و هر لحظه با يكي به دو كردن هاي كودكانه زندگي را بر خود تار كرده ايم

 نميدانم شايد ريشه تمام اين ها يا از عشق كور است

                              و يا عدم اعتماد كه بر با هم بودن  ما سايه انداخته

                                               سايه اي سنگين و ماندگار

                                                                                       سايه اي خاكستري

[ چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:23 ] [ ali ] [ ]


درد...

اگر گل هاي زيباي مهربان ميدانستند كه دلم چگونه مجروح است

از رايحه زيباي خود مرهمي بر زخم من ميگذاشتند

واگر بلبلان اگاه بودند كه من چقذر غمگين و بيمارم

براي تسكين دردم نغمه هاي نشاط انگيز سر ميدادند

و گار بر فراز اسمان ستارگان طلايي از درد من خبر داشتند

فرود مي امدند ومرا دل داري ميدادند

افسوس كه هيچ يك از اينان درد مرا نميداند

تنها او از ان خبر دارد

همان كه دلم دردمند اوست

[ چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, ] [ 20:2 ] [ ali ] [ ]


با من بگو...

با من از صداي زخمي بلبل از ناله ي سرد برگ هاي پاييز بگو

ميخواهم سوار بر ابرها اسمان قلبت را بشكافم

با من بيا تا با قايق كاغذي از جويبار زندگي گذر كنيم

بيا با هم بگرييم بيا با هم بخنديم من و تو همصداي بهاريم

شكوه از درد شلاق روزگار مكن دستان ما روزي به خورشيد ميرسد

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:49 ] [ ali ] [ ]


زندگي...

زندگي ما ادم ها مثل دو خط موازي است

               شايد مثل خطوط ريل قطار

                         كه اگر چه تا ابديت به موازات هم پيش ميروند

ولي در يك نگاه ما در ان دور دست ها به هم ميرسند

               ما اينگونه ميبينيم و ميپنداريم

                         ولي واقعيت چيز ديگري است

رسيدن و نرسيدن يك احساس دروني است

              كه تقدير ادم برايش مقدر ميسازد

                          و شايد ان ها نقش خود را بازي ميكنند

                                        مانند همان دو خط موازي ...

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:48 ] [ ali ] [ ]


بخت من ...

برخي نامش را بخت گذاشته اند

برخي ديگر اقبال!

اما من ان را پيشاني نوشت هر انساني ميدانم

برخي ميگويند:

هركسي سرنوشتي دارد كه خيلي زودتر ها زندگي اش را رقم زده است !

و من به دنبال ان سرنوست يا اقبال گم شده خويشم

بختي كه گاهي به سرماي زمستان ميماند

و گاهي به سفيدي برف هاي ان

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:47 ] [ ali ] [ ]


گذر زمان ..

زمان ارام ميگذرد

            و ما رهگذران انيم 

                          از گذرگاه زمان عبور ميكنيم 

                                          بدون ان كه دركش كنيم

و در اين ميان هر انچه را كه داريم از دست ميدهيم

                     و همواره حسرت روزهاي از دست رفته را ميخوريم

                                    پس چه خوب است 

                                         "انچه را كه داريم دوست بداريم"

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:46 ] [ ali ] [ ]


واقعيت روزگار ما...

زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا جوجه‌هایش را سیر کند

گوشت بدن خودش را می‌کند و می‌داد به جوجه‌هایش می‌خوردند

زمستان تمام شد و کلاغ مرد!

اما بچه‌هایش نجات پیدا کردند و گفتند:

آخی خوب شد مرد، راحت شدیم از این غذای تکراری!

                                              این است واقعیت تلخ روزگار ما ...

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:45 ] [ ali ] [ ]


گذر ثانيه ها..

ثانيه ها خواهد گذشت

بر بال خاطره ها

من ميمانم و انتظار

از لحظه ها كه بالا ميروم

تورا ميبينم كه بر گيسوي خاطراتم دست ميكشي

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:44 ] [ ali ] [ ]


دل من

داد از اين دل من

كه بسوزد چون شمع

گه به ناكامي دوست

گه به حال دشمن

اين دل من چون است؟

گاه چون شعله برافروخته دل

گاه چون لاله دلش سوخته دل

گاه چون ابر گرفته دلم

گه چون دين ميرود از دست دلم

گه چو درياست كه اندر دل ان

سخت طوفان برپاست

گاه چون كهنه اجاقي دم سرد

جاي خاكسترهاست

يا نمود دگري از امال

گاه ارام چو طفلي در خواب

گه فروشنده چنان جيحون است

گاه همرنگ شفق

اري اري خون است

"دلم از دست دلم"

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:44 ] [ ali ] [ ]


درد بي كسي...

ديگر در انتظار كه باشم زيرا مرا ديگر هواي كسي نيست

                    روزي گرم هزار هوس بود امروز ديگرم هوسي نيست

زندان من كه زندگي ام بود ديوار هاي سخت وسيه داشت

                    جان مرا به خيره تبه كرد عمر مرا به هرزه تبه داشت

درد من سرود گمشده اي بود كان را كسي نخواند و نپرداخت

                    هرگز مرا چنان كه من هستم يك افريده زين همه نشناخت

بس درد داشتم كه بگويم اما دلم نگفت و نهان كرد

                    بيهوده بود هرچه سرودم با اين سروده ها چه توان كرد

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:42 ] [ ali ] [ ]


غم...

غمم غم بي وغمخوار دلم غم

             غمم هم مونس و هم يار و همدم 

                                غم نهله و مي(من)تنها نشينم 

                                                    مريزا بارك الله مرحبا غم

[ یک شنبه 12 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:41 ] [ ali ] [ ]


عشق يعني...

همون سلام اول

نتوني صبر كني كسي شمارو به هم معرفي كنه

چيزي مثل تنفس در هواي پاك كوهستان

به هزار زبون بهش بگي دوستت دارم

انفجار احساسات

وقتي دلت ميره نتوني جلوشو بگيري

جذب شخصيتش بشي

شادي ونشاط كسي كه دلتو ميبره

عكس عشقت يه جايي جلو چشماته

يه عالمه حرفو با اشاره گفتن

تمام توجهت به اون باشه

كم كردن فاصله ها

كليد يه رابطه محكم

دلت بخواد هديه اي به اون بدي كه مثل يه گنج نگهش داره

به جاي اون كه بره هارو بشماري انقدر به اون فكر كني كه خوابت ببره

حاصل جمع دو انسان

كسي رو داشته باشي كه مواظبت باشه

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:38 ] [ ali ] [ ]


ارزاني...

چه كسي ميگويد كه گرانيست ؟

                                        دوره ي ارزانيست

               دل ربودن ارزان

دوستي ارزان است

آبرو قيمت يك تكه ي نان و

دروغ از همه چيز ارزان تر

                    قيمت عشق چقدر كم شده است 

كمتر از اب روان

                          و چه تخفيف بزرگي خورده قيمت هر انسان

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:37 ] [ ali ] [ ]


من وتو ...

صداي چك چك اشكهايت را از پشت ديوار زمان ميشنوم

                كه چه معصومانه در كنج سكوت شب براي ستاره ها ساز دلتنگي ميزني 

اي شكوه بي پايان اي طنين دل انگيز من ميشنوم

به اسمان بگو من ميشكنم هر انچه كه تو را شكسته

                                   و ميشنوم هر انچه در سكوت تو نهفته

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:37 ] [ ali ] [ ]


حقيقت زندگي......

هرچي مهربون تر باشي بيشتر بهت ظلم ميكنند

هرچي صادق تر باشي بيشتر بهت دروغ ميگند

هرچي خودتو خاكي تر نشون بدي واست كمتر ارزش قائلند

هر چي قلبتو اسون تر در اختيار بزاري راحت تر لهش ميكنند

واگه بدونند كه منتظري و بهشون احتياج داري

اندازه يه دنيا ازت فاصله ميگيرند

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:36 ] [ ali ] [ ]


.............

امشب تمام گذشته ام را ورق زدم

پر از لحظه هاي سياه ،

لحظه هاي داغ و پر التهاب بي قراري ،

دلتنگي افسرده ،

خاموشي،

سكوت ،

اشك ،

سوختن ...

چيزي نيافتم نفرين به بودن وقتي با درد همراه است

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:36 ] [ ali ] [ ]


عشق تو ...

انروز كه عاشق جمالت گشتم

                   ديوانه ي روي بي مثالت گشتم

                          ديدم نبود در دو جهان جز تو كسي

                                    بيخود شدم وغرق كمالت گشتم

اي عقده گشاي دل ديوانه ي من

                     اي نور رخت چراغ كاشانه ي من

بردار حجاب از ميان تا

                 يابد راهي به رخ تو چشم بيگانه ي من

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:35 ] [ ali ] [ ]


يادمان باشد...

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

           لحاف را بکشم رویش!

                  دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

                غصه نخور خودم جان!

درست می شود!

                    درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

                        تمام می شود...

                              بالاخره تمام می شود...!!!

بلاخره تو هم خواهي مرد

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:34 ] [ ali ] [ ]


گاهي...

گاهي ...

وقتي كسي را در حال گريستن ميبينيد

              بهتر است كه نپرسيد چرا؟

                      گاهي فقط سه كلمه كافيست

تا باعث شود دوباره احساسي خوب به او دست دهد

                       و ان سه كلمه عبارتند از:

                                                       من اينجا كنارتم

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:34 ] [ ali ] [ ]


فداي تو...

به او گفتم مرا دوست داري ؟

گفت بله

گفتم مثلا چقدر ؟

گفت به اندازه ستاره هاي اسمان

به اسمان نگاه كردم ديدم اسمان ابريست

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:33 ] [ ali ] [ ]


تنهايي...

بيا تا برايت بگويم تنهايي من چقدر بزرگ است

من دوست نميخواهم

                     من گريه نخواهم كرد 

                                    من اشك نخواهم

ريخت من خسته نخواهم شد 

افسرده نخواهم شد

فرياد زنم فرياد : 

من عشق نميخواهم

معشوق نميخواهم

مي خندم و مي رقصم فرياد زنم فرياد :

اينگونه خزان را در عشق نهان كردم

من درد جدا بودن بر گور عيان كردم

افسوس نخواهم خورد افسانه نميبافم

بر شانه هر بادي كاشانه نميسازم

من زشت نميگويم بر چهره معشوقم

او خوب و وفا دار است

من خسته و رنجورم

امروز چنان ديروز افسوس نخواهم خورد

من ياد گرفتم عشق بيگانه نميداند

ليكن به دل شادم سر مشق كنم امروز :

دنياي خودم گرم است من دوست نميخواهم !!!

[ شنبه 11 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:22 ] [ ali ] [ ]


انتظار...

هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست

             ان هم انتظار لحظه اي كه يك اشنا صدايت كند

                       و به تو بفهماند كه

                                  دوستت دارد

اما هر چقدر كه انتظار سخت باشد

         به ان لحظه زيبا مي ارزد

                 پس انتظار ميكشم تا

                        ان لحظه ي زيبا نصيبم شود

[ جمعه 10 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:3 ] [ ali ] [ ]


حقيقت تلخ...

هميشه همين گونه بوده است

كسي را كه خيلي دوست داري

زود از دست ميدهي

پيش از انكه خوب نگاهش كني

پيش از انكه تمام حرفهايت را به او بگويي

پيش از انكه همه ي لبخند هايت را به او نشان بدهي

مثل پروانه هاي زيبا بال ميگيرد و دور ميشود

فكر ميكردي ميتواني

تا اخرين روز كه زمين به دور خورشيد ميچرخد

وخورشيد از پشت كوه ها سرك ميكشد

در كنارش باشي

[ جمعه 10 آبان 1392برچسب:, ] [ 18:3 ] [ ali ] [ ]